ورود به سایت
ساخت پلی لیست

نامه ای به ناتالیا
ثبت نشده است دقیقه , بزرگسال , 1398 4 از 5دانلود قسمت اخر از پادکست نامه ای به ناتالیا با صدای علی ولیانی
پادکست عاشقانه نامه ای به ناتالیا دارای ۶ قسمت میباشد که این پادکست
قسمت ششم و آخر از فصل اول به قلم امیرعلی مهاجری و صدای غلی ولیانی تولید گردیده
نامه ششم
ناتالیای عزیزم هم اکنون به پاریس رسیده ام…قبل از آمدنم چنان از زیبایی و جایگاه عشق در نزد مردم این شهر شنیده بودم که انگیزه در گوشه ای از چمدانم جای گرفت و من را برای این سفر بیش از پیش ترغیب کرد.. ولی برخلاف شنیده هایم ، پاریس آنچنان هم شکوهمند نبود. همین موضوع باعث شد تا کمی انگیزه ام برای ماندن در این شهر کمتر بشود.
گویی مردم عادت کرده اند تا با جهان تک بُعدیِ خویش دلبسته ی چیزی شوند و سپس چنان بت عظیم الجثه ای با روحی سرشار از نخوت خلق کنند که خودشان هم در پرستیدن آن عاجز شوند، از دیدگاه من آنها به کافرانی تبدیل میشوند که در هیچ کلیسایی توبه اشان پذیرفته نیست.
ناتالیای من چه به روزمان می آید!؟ این نگاهِ دیدگان من است که تاریک میشود یا دنیا اینگونه رنگ باخته؟ این انسان ها هستند که عادت به اغراقی دروغین کرده اند یا من همه چیز را اغراقآمیز دروغین میبینم؟
اصلا ناتالیای من، این دنیا است که سیاه میشود یا ما هستیم که آن را به سیاهی در میآوریم؟
نمیدانم دیگر چه بگویم، میترسم ادامه بدهم و خود نیز متهم به اغراق شوم، نمیخواهم خیال کنی از تو بتی عظیم الجثه میسازم، نه… من فقط عاشقانه به امید دیدار صبحی کاملا سفید، روزهای نیمه تاریکم را به شبی تماما سیاه تبدیل میکنم.
ناتالیای من، خیلی دوست دارم از روزهایی بنویسم که برای اولین بار تو را ملاقات کردم، و با دیدنت شمع کوچکی در قلبم افروخته شد… روزهایی که هیچ گاه فکر نمیکردم زمانی سر برسد تا اینگونه در جستوجوی ات در اروپا سرگردان شوم…
ناتالیای من ،تا یافتن ات باز هم برایت خواهم نوشت..
دوستدار تو…
اینمن
.
.
.
اول دسامبر ۱۹۶۲
نظرات
نظر خود را بنویسید
متن ترانه
ناتالیای عزیزم هم اکنون به پاریس رسیده ام...قبل از آمدنم چنان از زیبایی و جایگاه عشق در نزد مردم این شهر شنیده بودم که انگیزه در گوشه ای از چمدانم جای گرفت و من را برای این سفر بیش از پیش ترغیب کرد.. ولی برخلاف شنیده هایم ، پاریس آنچنان هم شکوهمند نبود. همین موضوع باعث شد تا کمی انگیزه ام برای ماندن در این شهر کمتر بشود.
گویی مردم عادت کرده اند تا با جهان تک بُعدیِ خویش دلبسته ی چیزی شوند و سپس چنان بت عظیم الجثه ای با روحی سرشار از نخوت خلق کنند که خودشان هم در پرستیدن آن عاجز شوند، از دیدگاه من آنها به کافرانی تبدیل میشوند که در هیچ کلیسایی توبه اشان پذیرفته نیست.
ناتالیای من چه به روزمان می آید!؟ این نگاهِ دیدگان من است که تاریک میشود یا دنیا اینگونه رنگ باخته؟ این انسان ها هستند که عادت به اغراقی دروغین کرده اند یا من همه چیز را اغراقآمیز دروغین میبینم؟ اصلا ناتالیای من، این دنیا است که سیاه میشود یا ما هستیم که آن را به سیاهی در میآوریم؟
نمیدانم دیگر چه بگویم، میترسم ادامه بدهم و خود نیز متهم به اغراق شوم، نمیخواهم خیال کنی از تو بتی عظیم الجثه میسازم، نه... من فقط عاشقانه به امید دیدار صبحی کاملا سفید، روزهای نیمه تاریکم را به شبی تماما سیاه تبدیل میکنم.
ناتالیای من، خیلی دوست دارم از روزهایی بنویسم که برای اولین بار تو را ملاقات کردم، و با دیدنت شمع کوچکی در قلبم افروخته شد... روزهایی که هیچ گاه فکر نمیکردم زمانی سر برسد تا اینگونه در جستوجوی ات در اروپا سرگردان شوم...
ناتالیای من ،تا یافتن ات باز هم برایت خواهم نوشت.. دوستدار تو... اینمن . . .
اول دسامبر 1962
نظرات
هیچ دیدگاهی برای نمایش موجود نیست.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.