ورود به سایت
ساخت پلی لیست

نامه ای به ناتالیا قسمت سوم
ثبت نشده است دقیقه , بزرگسال , 1398 3 از 5دانلود دلنوشته نامه ای به ناتالیا قسمت سوم
پادکست دلوشته نامه ای به ناتالیا با قلم امیرعلی مهاجری و صدای علی ولیانی
متن قسمت سوم این نامه :
ناتالیای عزیزم سلام.
در سرمای این روزهای وین در پیاده روها قدم میزنم. مثل همیشه هوا به شدت سرد و گرفته است گویی که قصد رقابت با دنیای آشفته ی ذهنی مرا دارد. برخلاف نم بارانی که از درونم جاری میشود، اینجا گهگداری برفی می بارد تا سعی کند با چهرهی خاکستری شهر بجنگد و آن را سفید کند ولی میدانم که شکست میخورد.
با وجود اینکه دو سال از اقامتم در این شهر میگذرد ولی هنوز نتوانسته ام با آدم های اینجا ارتباط برقرار کنم. میدانی، احساس میکنم چیزی در میانشان حاکم است که در من سالهاست گم شده و به آن حسادت میورزم؛ آنها یک ناتالیا دارند و چنان با آن مست کرده و گرم میشوند که به سرمای کشنده ی اینجا غلبه میکنند.
روزها در این پیاده روهای نیمه سفید تانگوهای رقصی را میبینم که نظیرش را تابحال ندیده بودم، ای کاش بودی و عاشقانه به من نزدیک میشدی، دستانت را روی سینه ام میگذاشتی و با چشمانت مرا به رقصی دعوت میکردی. مگر میتوانستم به تو نه بگویم وقتی از عطر موهایت مست شده باشم؟ دستانت را میگرفتم، چشمانم را میبستم و زیباترین تانگوی دنیا را در این خیابان برفی زیر نورِ نیمه جانِ چراغی عاشقانه به نمایش در میآوردیم و چنان نوازندهٔ ویالون به وجد می آمد که ناخودآگاه نُت های موسیقی اش را با قدم های ما هماهنگ میکرد.
ناتالیای عزیزم، این سومین نامهی من به توست که به آن پاسخی نمی دهی….
ناتالیای نازنینم، اکنون زمستان است و بشدت برف میبارد، اینجا هوا خیلی سرد است، خیلی…
نظرات
نظر خود را بنویسید
پدید آورندگان
- گوینده
- علی ولیانی
- نویسنده
- امیرعلی مهاجری
- صدابردار
- میلاد رنجبر
- تهیه کننده (رادیویی)
- سعید میری
- ناشر
- استودیو هونامیک
متن ترانه
ناتالیای عزیزم سلام. در سرمای این روزهای وین در پیاده روها قدم میزنم. مثل همیشه هوا به شدت سرد و گرفته است گویی که قصد رقابت با دنیای آشفته ی ذهنی مرا دارد. برخلاف نم بارانی که از درونم جاری میشود، اینجا گهگداری برفی می بارد تا سعی کند با چهرهی خاکستری شهر بجنگد و آن را سفید کند ولی میدانم که شکست میخورد. با وجود اینکه دو سال از اقامتم در این شهر میگذرد ولی هنوز نتوانسته ام با آدم های اینجا ارتباط برقرار کنم. میدانی، احساس میکنم چیزی در میانشان حاکم است که در من سالهاست گم شده و به آن حسادت میورزم؛ آنها یک ناتالیا دارند و چنان با آن مست کرده و گرم میشوند که به سرمای کشنده ی اینجا غلبه میکنند. روزها در این پیاده روهای نیمه سفید تانگوهای رقصی را میبینم که نظیرش را تابحال ندیده بودم، ای کاش بودی و عاشقانه به من نزدیک میشدی، دستانت را روی سینه ام میگذاشتی و با چشمانت مرا به رقصی دعوت میکردی. مگر میتوانستم به تو نه بگویم وقتی از عطر موهایت مست شده باشم؟ دستانت را میگرفتم، چشمانم را میبستم و زیباترین تانگوی دنیا را در این خیابان برفی زیر نورِ نیمه جانِ چراغی عاشقانه به نمایش در میآوردیم و چنان نوازندهٔ ویالون به وجد می آمد که ناخودآگاه نُت های موسیقی اش را با قدم های ما هماهنگ میکرد. ناتالیای عزیزم، این سومین نامهی من به توست که به آن پاسخی نمی دهی.... ناتالیای نازنینم، اکنون زمستان است و بشدت برف میبارد، اینجا هوا خیلی سرد است، خیلی...
نظرات
هیچ دیدگاهی برای نمایش موجود نیست.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.